صفحه اصلی / فرق / اجتماعي / تشيع / تصوف / یادداشتی از روی تعجب

یادداشتی از روی تعجب

یادداشتی از روی تعجب

 

   مسئول فرهنگی یکی از دانشگاه های شیراز در اردیبهشت ماه سال جاری (۱۳۹۱) با من تماس گرفت و خواست تا در برنامه ای پیرامون نقد محتوایی و سلوکی عرفان های نوظهور در تاریخ یازدهم خرداد برای اعضاء هیأت علمی دانشگاه، سخنرانی داشته باشم. من هم قبول کردم و روز چهارشنبه ۱۰ خرداد به شیراز آمدم. بعد از اجرای برنامه با خبر شدم که قطب هفتم گنابادیه آقای نور علی تابنده ملقب به مجذوبعلیشاه، شیخ استان فارس یعنی بابا خواجه گراشی را که ساکن گراش بوده را از شیخیت به خاطر افراط در برخی از مسائل فساد و فحشا عزل کرده است!

   عزل شیخ، یک اتفاق نادر و شگفت انگیز است که  از طرف اقطاب گنابادیه صورت گرفت. عزل یک مقام صوفی از مقام معنوی خود، برای من که سال ها مسائل و حوادث درون فرقه ای تصوف (علی الخصوص گنابادیه) را دنبال می کنم فوق العاده جای تعجب دارد لذا دست به قلم برده و این یادداشت غیر رسمی را از روی تعجب نوشتم.

   با شنیدن این عزل و دلیل آن، چند سوال در ذهن کسانی که مبنای فرقه گنابادیه را اجمالاً می شناسند نقش می بندد.

   ۱ـ آیا عزل از یک مقام معنوی امکان پذیر است؟

   ۲ـ آیا قطب فرقه، شیخ گراشی را از مقام معنوی عزل نموده یا از مقام اجتماعی… ؟

   ۳ـ حقیقتاً چرا بابا خواجه گراشی عزل شد؟ آیا تنها به خاطر بی بند و باری و بی قیدی او بوده است؟

   ۴ـ اگر این چنین است (که هست) آیا قطب مدعی است حاضر و ناظر بر تمامی عملکرد مریدان خود است نمی دانست که بابا خواجه گراشی به چه گناهانی مبتلاست؟

   ۵ـ عزل بابا خواجه گراشی با اولین گناه صورت گرفته عزل شد یا با شهرت این گناهان و عدم استقبال مردم منطقه به صوفیه عزلش اعلام گردید؟ (در حقیقت سبب عزل گناه است یا شهرت و افراط در گناه و عدم جذب مردم به تصوف)

   ۶ـ اگر بابا خواجه گراشی را به سبب بی بند و باری می توان عزل نمود و به اصطلاح صوفیان از ولایت ساقط کرد؛ چرا قطب سوم گنابادیه ملا علی ملقب به نور علیشاه ثانی (فرزند ملا سلطان علیشاه که به فتوای مرحوم آخوند خراسانی مرتد اعلام شد و کشته شد) که اعمال شنیع او ده ها برابر بدتر از بابا خواجه گراشی بود و هم چنان ۱۰ سال قطب فرقه ماند کسی او را عزل نکرد و یا حتی اقطاب بعد از تعریضی ننوشتند؟

 

    آیا عزل از یک مقام معنوی امکان پذیر است ؟

   صوفیه در انواع ولایت، قائل به ولایت اکتسابی هستند یعنی یک صوفی می تواند با انجام اعمال و اذکار صوفیانه بدون طی مقامات تصوف (مثل مجاز و شیخ) به قطبیت برسد. همان گونه که آقای نور علی تابنده (مجذوب علیشاه) قطب هفتم گنابادیه پس از مرگ عموی خود بدون آن که مجاز و شیخ شود یک باره قطب فرقه گردید و بر تمام صوفیان ولایت یافت!

   در حالی که بابا خواجه گراشی طی مقامات صوفیانه نموده است مجاز و سپس از شیخ… چگونه ممکن است کسی  که ولایت اکتسابی دارد (قطب فرقه) ولایت انتخابی (شیخ فرقه) را از او بگیرد با این که شیخیت بابا خواجه گراشی از قطب قبلی به او تنفیذ شده بود!

   در مباحثات و مناظراتی که با اهل تصوف داشته ام آنها برای قطب و شیخ را که می توانند مستقلاً از فقرا دستگیری نمایند ولایت ذوبی قائل بودند یعنی با فناء فی الله و بقاء بالله تکلیف از آنان ساقط می شود و با رسیدن به حقیقت که ذات اقدس اله بود اسقاط تکلیف پیدا کردند! این باور خلل نا پذیر صوفیان بود که با هیچ براهین قویه شدید موجبه مختلفه ای از آیات و روایات برای آنان اقامه می شد نیز آن را نمی پذیرند چه شد شیخی که فانی در خداست! اسقاط در تکلیف پیدا کرده است! و با این توجیهات مجوزی و مستمسکی برای اعمال شیخ خود داشتند از ولایت حقه بر صوفیان ساقط می گردد…!

پس به هر دوری ولی ای قائم است              تا قیامت آزمایش دائم است

دست زن بر دامن هر کو ولی است               خواه از نسل عمر خواه از علی است

   در اینجا یک سوال دیگری مطرح می شود که عزل شیخ بابا خواجه گراشی از حیث مقام معنوی است یا از حیث امور اجتماعی و سیاسی و یا… ؟ وجه اصلی این عزل از مقام معنوی انسانی است که نمی توان کسی که اکتساباً و فرداً به مقامی رسیده کسی را که طی طریقت نموده عزل نماید و یا…؟!

   چرایی عزل بابا خواجه گراشی

    سؤال دیگری که مطرح می شود این است که چرا بابا خواجه گراشی عزل شد؟ اگرشهرت در بی بند و باری و بی قیدی او پاسخ این پرسش باشد. سبب این عزل اولین گناه است یا شهرت در گناه؟ (طبق بیان قبل، کسی که از تکلیف اسقاط می گردد دیگر گناه معنا ندارد.)

   اگر گفته شود که اولین گناه است که سبب شد قطب فرقه، شیخ فرقه را عزل نماید پاسخ آن است که سال ها است که یکی از معضلات و دغدغه های مردم منطقه این است که شیخ این فرقه، همچو اربابان زمان سابق (زمان ارباب و رعیتی) صوفیان را مملوک خود می داند و هر نوع عملی با مملوک را جایز می شمارد و بارها از افواه مردم به عنوان اعتراض به وضع موجود شهرستان گراش گله ها شنیده شده است… پس نمی تواند با اولین گناه، شیخ فرقه عزل شده باشد، تنها می ماند شهرت گناهانش و یا… .

   اگر کسی بگوید شهرت در گناه سبب عزل شده سوالی مطرح می گردد و آن این که به ادعای قطب و صوفیان، قطب حاضر و ناظر بر عمل کرد و تمامی مدیران خود است. و آنها را لحظه به لحظه کنترل می کند تا طبق انگشتری و پیمانی که بین آنها رد و بدل شده است سر مگوی تصوف را فاش نکنند.

   تمام صوفیان، قطب را حاضر و ناظر بر زندگی خود می دانند. چگونه است که قطب ناظر بر اعمال مریدان علی الخصوص شیوخ خود اولین گناه و یا گناهان بابا خواجه را ندید تا جایی که به رسوایی آن چنانی کشیده شد و مشهور عالم گشت؟! این چه نظارت معنوی بر عملکرد مریدان است که شیخ فرقه باید به افتضاح این چنین بیافتد تا عزل گردد؟!

   اگر می توان شیخ فرقه را به خاطر گناه یا شهرت در گناهان شنیع عزل نمود چرا قطب سوم فرقه گنابادیه ملاعلی ملقب به نور علیشاه ثانی که شهرتش در گناهان شنیع چند برابر بابا خواجه گراشی است عزل نشد و یا حتی مورد نقد اقطاب بعد از خودش قرار نگرفت. (بلکه در کتاب خورشید تابنده ص ۵۰ علی تابنده «محبوب علیشاه» او را عارف سبحانی مولانا الغریب می نامد.) با این توجیه که او در ۱۰ سال قطبیت خود اسقاط تکلیف شده بود و هر عملی بر او مجاز محسوب می شد! کسی که پدرش ملا سلطان به خاطر اظهار نظر و رأی، پیرامون ساقط شدن تکلیف این جمله را مطرح کرد که (پس از یقین عبودیت نیست ربوبیت است و تکلیف نیست) (نقل از کتاب صالحیه) مردم دیدگاه او را به مرحوم آخوند خراسانی منتقل کردند و مرحوم آخوند خراسانی حکم ارتداد ملا سلطان علیشاه را صادر کرد، جایزه برای کشتنش گذاشتند تا این که یکی از مومنین او را در چاه مستراح خفه کرد. اگر اسقاط تکلیف در تصوف مورد پذیرش است چرا شیخ فرقه عزل می شود و اگر پذیرفته شده نیست چرا اقطاب و دیگرانی که نزدیکان آنان هستند عزل و طرد نمی شوند؟

   شیخ الاسلام محمد مدنی کتابی را تحت عنوان «در خانقاه بیدخت چه می گذرد؟» نوشت و بسیاری از اعمال شنیع صوفیه و اقطاب شان را با ادله و شواهد ذکر کرده است که تاکنون این کتاب نقد نشده است. تاکنون کسی نیامده واضحاتی  که بر مردم گناباد و بیدخت روشن است را منکر شود.

   کجاست کسی که کتابی تحت عنوان «در خانقاه گراش چه می گذرد؟» را بنویسد؟ حقیقتاً بر نوامیس مردم… چه می گذرد؟

 

شیراز ـ علی اکبر دریاکناری

۱۳۹۱/۳/۱۲

درباره مدیر

* در آذر ماه سال 1353 در شهر تهران به دنیا آمدم. داراي مداركي چون؛ فوق ديپلم: نجوم. ليسانس: تاريخ اسلام و نيز ليسانس فلسفه اسلامي فوق لیسانس: مذاهب اسلامی و دكترا: الهيات. * استاد رسمي حوزه علميه و دانشگاه در تهران هستم. * در ده‌ها موضوع به ارائه گفتمان پیرامون مباحث نقد فرق تصوف، شیطان پرستی مدرن، وهابیت و راجنشیسم«اوشو»، اكنكار، سايبابا، مهربابا، قانون جذب... در دانشگاه‌ها و مجامع علمی در سطح كشور می‌پردازم. * تاكنون بيش از 32 جلد تأليف در زمينه علوم مختلف نظیر؛ فلسفه اسلامی، تاریخ اسلامی، نجوم اسلامی، تفسیر، معارف اسلامی، کلام اسلامی، مذاهب اسلامی، مباحث اجتماعی، مباحث خانواده و تعلیم و تربیت، هیدرولوژی، ژئومورفولوژی... به زبانه‌ای فارسي و عربي داشته‌ام. * هم چنين 35 مقاله به رشته تحرير در آورده‌ام، که برخی از آنها به چاپ رسیده است. * به مدت 14 سال مشغول فعالیت‌های هنري در بخش، تهیه کنندگی و کارگردانی می‌باشم، كه مستنداتِ تدوين شده در شبکه‌های مختلف سراسري و استاني پخش گرديده است.

این مطالب را نیز ببینید!

شریعت، طریقت و حقیقت در تصوف

  شریعت، طریقت و حقیقت در تصوف       صاحب کتاب غوالى اللئالى([۱]) نزد جمعى …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: