صفحه اصلی / فرق / اجتماعي / تشيع / تصوف / پیشینه تصوف

پیشینه تصوف

پیشینه تصوف

   تصوف مانند هر فرقه و مذهبی دارای پیشینه ای است. اما برای آن که پیشینه و تاریخچه تصوف به خوبی روشن گردد؛ لازم است تا مقدمه ای هر چند  گذرا پیرامون ابعاد وجود انسانی داشته باشیم.

   دریافت های درونی و آموزه های ادیان الهی، به صراحت بیانگر آن است که انسان دارای دو بعد است. بعد جسمانی و بعد روحانی. جهان و کائنات نیز تنها به همین عالم ماده ختم نمی گردد بلکه عالم معنا و متافیزیکی وجود دارد که ماورای این عالم است.

   انسانی که هم مظاهری از عالم خلق (یعنی ماده و جسمانیت) و هم مظاهری از عالم امر (یعنی روح و عقل و روحانیت) در وجود او نهادینه شده است و بدون هر یک از این دو بخش دیگر انسان نخواهد بود؛ گاه توجه به عالم امر می کند و گاه توجه به عالم خلق می نماید.

   غالب انسان هایی که متخلق به اخلاق وحیانی نشدند توجه بیشترشان به عالم خلق، ماده و مادیات است. در این عالم باقی می مانند و توجهی به هدف خلقت نمی کنند، کاری هم به آن سوی زندگی دنیایی ندارند.

   اما برخی از انسان ها که به بعد روحانی خود توجه می نمایند و یا ادیان الهی آنها را متوجه آن بعد روحانی می کند توجه بیشتری به عالم بالا، (ملکوت و معنویت) می نمایند. توجه به عالم ملکوت نمودن یا از طریق توجه به نفس و توجه به درون است و یا از طریق تعلیم آموزه های رسولان الهی است. اگر بدون تعالیم انبیاء، راه سیر و سلوک و حرکت به طرف عالم علوی را پیش روی خود قرار دهند غالب نظریات این گروه دستخوش انحرافات و خطاهای انسانی است که شاگردان و پیروان این از متفکرین، قرن های بعد اصلاحیه های نه چندان مطابق با نظرات متفکر و مبدع اندیشه خواهند داشت. و اگر انسان با توجه به تعالیم و آموزه های انبیاء بخواهد توجه به باطن و عالم معنا داشته باشد یا نظرات شخص و فردی خود را دخیل در تعالیم انبیاء می کند که این خود نوعی انحراف است. و یا اگر انسان ها، آموزه های انبیاء را که آموزه های وحیانی است به صورت تام و تمام، و بدون کم و کاست تبعیت و عمل کنند اینان در این وادی هدایت شده هستند. چراکه وحی از منشأ خطاناپذیر سرچشمه گرفته است.

   انسان هایی که توجه به عالم امر داشته اند به آنها انسان های وارسته، اخلاقی، معنوی… در جامعه قلمداد می کردند و انسان هایی که توجه اصلی شان به عالم خلق بوده است به انسان های مادی، دنیایی… مشهور بوده اند.

   اما آن انسان هایی که طبق آموزه های دین و ادیان الهی هم به عالم امر و هم به عالم خلق (یعنی روح و جسم؛ دنیا و آخرت) توجه داشته و این گونه زندگی کرده اند را متدین به دین الهی و متخلق به اخلاق الهی… می نامند. که به تعالیم انبیاء ایمان آورده و مومن هستند و این در حالی است که انسان هایی که تنها به عالم امر توجه دارند را باطن گرا و معنا گرا می نامند. باطن گرایی و معناگرایی لازمه اش وجود خدا و فرشتگان و معنویت ناب… نیست؛ بلکه اعتقاد به هر قدرت و نیروی متافیزیکی که باشد در جرگه باطن گرایی قرار می گیرد. نظیر شیطان پرستی و ثنویت… .

  در پیدایش تصوف و بحث پیرامون پیشینه تاریخی آن، ابتدا باید به یک نکته توجه وافی داشت و آن این آیا که تصوف یک پدیده درون دینی است و یا برون دینی؟ یعنی تصوف پدیده و یا نوع خاصی از اندیشه و عمل است که در درون دین اسلام و یا در درون ادیان الهی تولد یافته و رشد و نمو کرده است و یا پدیده ای است خارج از دین اسلام و ادیان دیگر، که بعدها وارد دین اسلام شده است و خود را با دین اسلام مخلوط نموده است. در حقیقت تعالیم و تراوشات فکری انسان است که وارد دین شده و یا به تعالیم دینی عجین شده است.

   اگر پاسخ این سؤال روشن گردد به مباحث پیدایش تصوف و پیشینه و تاریخچه آن پرداخته شده است. در حقیقت تصوف و یا تصوف اسلامى (اگر این اضافه، اضافه صحیحی به تصوف باشد) منشأش خارج از دین اسلام است. سالیان بسیار دور انسان دریافت که ورای این جسم و عالم ماده یک جان و عالم معنایی نیز وجود دارد و آن سوی جرم و فیزیک یک روح و متافیزیکی نیز موجود است. هم چنین فهمید که قدرت توانای عالم معنا از عالم ماده فوق العاده بیشتر است. چرا که ماده و تمام عناصرش دارای محدودیت خاص خود است. اما قابلیت روح و روان انسان در برابر جسم او از یک فوق العادگی خاصی برخوردار است.

   انسانِ طالب کشف حقایق و یا انسانِ طالب قدرت ما فوق مادی پس از شناختِ وجودِ این چنین قدرتی در عالم بالا؛ تلاش نمود تا به آن عالم دست یابد و با سیطره به عالم معنا بتواند بهتر و قدرتمندتر در این عالم ماده زندگی نماید.

   هم چنین انسان دریافت که موجودی است دو بعدی و اگر هر یک از بعد خود را تقویت کند لاجرم بعد مقابل تضعیف خواهد شد و یا با تضعیف و سخت گیری یک بعد، بعد دیگر او تقویت خواهد شد. جسم و جان؛

   جسم بسیار راحت تر در اختیار انسان بود تا روح. انسان می دانست که با سختی دادن به جسم، روحش تقویت می شود و قدرتی فوق العاده پیدا می کند و با آسان گرفتن و فربه ساختن جسم، روحش ضعیف و سخیف خواهد شد. لذا تربیت و ریاضت از جسم که سهل الوصول تر بود آغاز شد. بهاء ندادن به جسم، نحیف ساختن جسم؛ که با کم خوری، کم خوابی، کم اعتنایی به لذات شهوانی و دیگر لذات جسمانی… حاصل می شود، سبب تقویت و قدرت یافتن روح می شد و انسانِ دارای روحِ نیرومند می تواند اعمال خارق العاده انجام دهد. اعمالی که از عهده هر کسی بر نمی آید و این ناتوانی دیگران سبب خضوع و کرنش در برابر شخص مىشود که این توانایی را دارد که اعمالی شگرف انجام دهد.

   تربیت نفس و جسم، یکی از راهکارهای تضعیف جسم و تقویت روح از انسان هایی که در زمان های بسیار دور می زیستند گزارش شده است. در یونان باستان این تربیت ها، ریاضت ها و راهکارها، انسجام خاص خود را گرفت و در واقع نهادینه شد. توجه به درون، درون گرایان را به وجود آورد کسانی که می خواستند با توجه و پرداختن به درون خود، دنیای بیرون را تحت کنترل قرار دهند. با بینا و بصیر ساختن درون، نادیدنی ها و ناشنیدنی های دنیای بیرون جسم و جان را ببینند و بشنوند و از این طریق، معرفت و شناخت به اطراف خود پیدا کنند. به راز و رمز هستی دست یابند. به نهان کائنات و نیز فلسفه خلقت و حیات چیزی سر در آوردند و بفهمند. به گونه ای که این فهم انحصاری و در اختیار آنان باشد.

   یکی دیگر از انگیزه های ریاضت و تربیت نفس و توجه به روح، آن بود که انسان بتواند موانع موجود بر سر راه بشر را با ارتباط به معنا و عالم بالا بردارد. بیماری ها، درگیری ها و جنگ ها، جنایات، و بلایای طبیعی و… را اولاً بتوانند پیش گویی کنند. یعنی زودتر از آن که به آن بلایا مبتلا شوند آن را دریابند و ثانیاً بتوانند با آن مقابله نمایند و به نوعی مدیریت کنند تا بحران طبیعی و گاه انسانی را به سلامت پشت سر بگذارند.

   باطن گرایی و درون گرایی، همواره مورد توجه انسان بوده است و این باطن گرایی با این خصوصیت در هر دین و آیین و مکتبی که وارد شده است یک نام خاص، به خود گرفته است. باطن گرایی و درون گرایی، هنگامی که وارد دین اسلام شد نام تصوف را به خود گرفت و آموزه های خاص خود را، رنگ اسلامى زد تا بتواند در درون این دین باقی بماند.

   با این وجود تصوف ناشی از یک مکتب تنظیم نشده و تدوین نگردیده باطن گرایی و درون گرایی است که این مکتب فکری و عملی در هر دینی و نژادی به گونه ای رخ می نمایاند مکتبی که می خواهد با توجه به درون و باطن، بیرون و ظاهر را کشف کند و به آن سیطره داشته باشد. بدین سبب رفتارهای کنشی و واکنشی کسانی که در این مکتب فکری و عملی کار می کنند در اعصار مختلف و ادیان گوناگون، متفاوت است. لذا دستور العمل های متفاوتی برای باطن گرایی وجود دارد که به “ریاضات صُناعی” معروف است. ریاضاتی که ساخته و پرداخته دست انسان های گوناگون است. هر یک به شیوه ای تلاش مىکند تا به باطن دست یابد تا بر ظاهر سیطره پیدا کند ممکن است شیوه ها و متدهای رفتاری و ریاضتی این انسان ها با هم تفاوت داشته باشد، اگرچه هدف شان مشترک و یکسان است و آن دست یابی به درون و کنترل بیرون است. یک مولفه مشترک دیگر بین شان وجود دارد و آن این که باید به جسم سخت گرفت تا روح آزاد گردد و پرواز کند حال چگونه این سخت گیری باید انجام پذیرد؟ و یا کدام دستورالعمل ها صحیح و یا نادرست است؟ و یا کدام دستورالعمل سریع تر و مطمئن تر انسان را به مقصود می رساند؟ به این سوالات در اعصار مختلف، پاسخ های گوناگونی داده شده است.

   دیدگاه برخی در پیدایش تصوف آن است که تصوف، ریشه در ادیان علی الخصوص دین مسیحیت دارد و از دین مسیحیت به اسلام منتقل شده است. در حقیقت پس از برخورد تعالیم عیسی و محمد بن عبدالله(ص) عده ای از مسلمانان، گوشه نشینی، عزلت گزینی را که در مسیحیت رهبانیت نام داشت را پیشه خود ساختند که بعدها همین تفکر و عمل با نام تصوف ظهور یافت.

   این عده آیه شریفه ۲۷ سوره مبارکه حدید را گواه دیدگاه خود می دانند که خداوند فرموده است:

   (وَ رَهْبَانِیَّهً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ اِلا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللهِ)

   (و ترسایان رهبانیت را به بدعت گذاشتند در حالى که ما چیزى بر آنها قرار ندادیم مگر رضا و خشنودى خداوند را)

   حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) سخت آنها را مورد عتاب قرار دادند و فرمودند:

   «لا رُهبَانِیَّهَ فِى اِلاسلامِ»([۱])

   (در دین اسلام رهبانیت نیست.)

   در حدیث دیگر حضرت خطاب به «عثمان بن مظعون» می فرماید:

   «اِنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَم یَکتُب عَلَینَا الرُّهبَانِیَّهَ اِنَّمَا رُهبَانِیَّهَ اُمَّتِى الجِّهَادُ فِى سَبِیلِ اللهِ»([۲])

   (خداوند متعال رهبانیت را براى امت من مقرر نداشته است، رهبانیت امت من جهاد در راه خدا است.)

   در کتاب شریف نهج البلاغه در خطبه ۲۰۹، از عزلت نشینى عاصم بن زیاد و توبیخ على(علیه السلام) این گونه ذکر شده است:

«فَقَالَ لَهُ العَلاء: یَا اَمِیرُ المُؤمِنِینَ، أَشکُو اِلَیکَ أخِى عَاصِمِ بنِ زِیَادِ. قَالَ: وَ مَا لَهُ؟ قَالَ: لُبِسَ العِبَادَهِ وَ تَخَلَّى عَن الدُّنیَا. قَالَ: عَلَىَّ بِهِ. فَلَمَّا جَاءَ قَالَ:

   یَا عَدُى نَفسِهِ! لَقَد اِستِهَامُ بِکَ الخَبِیثَ! أمَّا رَحمَتِ أَهلِکَ وَ وَلَدِکَ! أَتَرَى اللهَ أَحَلَّ لَکَ الطَّیِبَاتِ، وَ هُوَ یَکرَهُ أَن تَأخُذَهَا! أنتَ أهوَنُ عَلَى اللهِ مِن ذَلِکَ!

   قَالَ: یَا اَمِیرَ المُؤمِنِینَ، هَذَا أنتَ فِى خُشُونَهِ مُلَّبَسِکَ وَ جَشُوبَهَ مَأکَلِکَ!

   قَالَ: وَیحَکَ، اِنِّى لَستُ کَأنتَ، اِنَّ اللهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَهِ العَدلِ أَن یَقدِرُوا أنفُسَهُم بِضَعفِهِ النَّاس، کَیلا یَتَّبَیَغُ بِالفَقِیرِ فَقرِهِ!»([۳])

   (علاء بن زیاد عرض کرد: یا امیر المؤمنین(علیه السلام)، از برادرم عاصم بن زیاد به تو شکایت دارم. آن حضرت فرمود: براى چه چیزى؟ علاء عرض کرد: عبایى پوشیده و از دنیا بر کنار شده است. امیر المؤمنین(علیه السلام) فرمود: او را نزد من بیاور. وقتى که عاصم به خدمت آن حضرت رسید، حضرت فرمود:

   اى دشمنک خویشتن، شیطان تو را گیج و متحیر ساخته است. چرا به خانواده و فرزندانت رحم نکردى! آیا گمان مى کنى خداوند مواد پاکیزه را براى تو حلال کرده است و با این حال کراهت دارد از این که از آن مواد پاک بردارى و برخوردار شوى؟ تو نزد خدا پست تر از این هستى.

   عاصم عرض کرد: یا امیر المؤمنین، این وضع تو است، با لباسى خشن و غذایى ناچیز!

   حضرت فرمود: واى بر تو! من مثل تو نیستم، زیرا خداوند بر پیشوایان عدالت مقرر فرموده است که شأن و اندازه خود را در حد مردم ناتوان تنظیم نمایند تا بینوایى مستمندان آنان را گرفتار درد و اندوه مهلک نسازد.)

   حقیقت آن است که سبک و سیاق گوشه نشینی و عزلت گزیدن؛ فراتر از ادیان است اگرچه ممکن است تعالیم ادیان گاه با برداشت های ناصحیح نوعی همسویی با عزلت نشینی از آنها برداشت گردد. نظیر آن چه که در رهبانیت مسیحیت وجود دارد. اما با شواهد تاریخی از یک سو، و دو بعدی بودن انسان و توجه انسان یکی از بعدها از سوی دیگر، فرضیه درون دینی بودن تصوف و یا مکاتب باطن گرایی را بسیار ضعیف می کند بلکه فرضیه برون دینی بودن باطن گرایی را قوی تر می سازد.

   در طول تاریخ روشن ترین حیطه های فکری و عملی، باطن گرایی و درون گرایی در سه حوزه بوده است:

   ۱ـ در تمدن شرق که شامل هندوستان و ایران می شود.

   ۲ـ در تمدن غرب که شامل حکمای یونانی و اسکندرانی و نو افلاطونیان در یونان، مصر، شام، مغرب و اندلس می گردد.

   ۳ـ در مسیحیت عراق و بین النهرین بوده است.

   باطن گرایی در تمدن شرق خود را در مکاتب هندی، بودا و تصوف و زرتشت و تصوف نشان داده است و باطن گرایی در تمدن غرب خود را در آیین دیونوسومى، آیین اورفئوسی، رواقی، کلبی، نحله های فیثاغورث و حکمت افلاطون، گرایشات عرفانی در فلسفه بعد از ارسطو، حوزه های نو فیثاغورثی و تصوف، حوزه اسکندریه و ظهور مکتب نوافلاطونی، نهضت فیلون یهودی و بالاخره در نهضت نو افلاطونی خود را نشان داده و رخ نموده است و هم چنین باطن گرایی در مسیحیت عراق و بین النهرین خود را در زهد افراطی و رهبانیت نشان داده است.

   باطن گرایی که در تمدن شرق جلوه بیشتری پیدا کرد و در حقیقت به نوعی به اوج خود رسید در مکاتب؛ هندوئیسم، عصر ودیک vedic و دانته یا اوترهیماسا vedantea، اوپانیشادها upanishads، برهمنان، جینیزیم Jainism و بودایی آشکار است. تعالیم و آموزه های باطن گرایی در هر یک از این مکاتب شرقی هند و چین وجود دارد که از تعالیم و آموزه های دیگر تمدن ها و پیشرفت قابل ملاحظه ای دارد. متد دست یابی به باطن و درون و سیطره بر بیرون و کنترل ظاهر در مکاتب هندی بسیار شفاف تر و قوی تر است و نسبت به دیگر مکاتب غرب از رنگ و جلای خاصی برخوردار است.

   ویل دورانت در تاریخ تمدن خود در این باره می نویسد:

   (پیام برهمن ( از خدایان هندوها) از الهامات وداهات ( از کتب مقدس هندوها) برای راهبردن به واقع حقیقت، بر استدلال کمتر می توان تکیه کرد تا بر ادراک و احساس بی واسطه، فردی که برای دریافت حقایق تدارک شده است و هم چنین بر باریک بینی که از راه ریاضت کشی و سال ها اطاعت محض از استاد و سرپرست فراهم شود. بیشتر می توان اعتماد کرد و غایت این اندیشه رهایی از خود است و پیوستن به دریا، یعنی برهما و یکی شدن و فنای در او.)[۴]

   آیت الله بنی حسینی در کتاب «ادیان و مذاهب جهان» درباره ریاضت های هندوها این گونه می نویسد:

   (در عشر سال ۱۰۷۰ هجری در اصفهان مردی را از کنار هند دیدم، که هر دو دستش را بلند کرده بود که آنها خشکیده بودند و کنار به وی احترام نموده سجده می گردند حال وی را از ایشان پرسیدم ؟ در پاسخ گفتم که وی ۸ سال در این حالت است و ۵ سال هم می خواهد بماند تا ۱۲ سالش تمام شد. و به مقام شیخیت رسد و بعضی امور بر او کشف شده، و از مغیبات خبر دهد و شخص دیگری را در کنار وی دیدم نشسته بود و مردم به وی نیز احترام می گردند، به من گفتند اگر او بر روی دو پای خود بایستد تا ۱۲ سال به زمین نمی نشیند و غیر از این ها ریاضت های دیگر شاقه را می کشند تا در دنیا به مقامى برسند… .

   مرتاضان هند شهرت جهانی دارند بر همن پارسیایی به منظور نجات و رهایی از تمایلات مادیت ۲۶ سال پست های خود را بالای سر نگه داشته و پس از آن دست هایش همان طور مانده بود و بقیه عمر قادر به حرکت دست ها نبوده بعضی از مرتاضین تمرین حس نفس می کنند. بدین ترتیب که در ماه اول با تمرین های مداوم تا چند دقیقه و کم کم با گذشت زمان ساعت و ساعاتی می رسانند و بالاخره دوره تمرین خود را تمام کرده برای حس نفس مهیا می شوند: برای این کار سوراخ های بینی را بسته و زبان را که با تمرینات قبلی و بریدگی های در زیر زبان، قادر به حلق برگردانند بر تنفس گذرانیده مجرای تنفس حلق را مسدود نمایند آنگاه مقداری موم بر بدن مرتاض می مالند تا منافذ ریز بدن مسدود شود سپس او را در صندوق سربسته نهاده در سردابی می نهند، گاه تا یک ماه او را به همین حال می گذارند و بعد سر صندوق را باز کرده آب گرم به بدنش می ریزند، موم ها را زائل و بدنش با مالش آماده حرارت معموله و به حالت طبیعی بر می گردانند.)[۵]

   مرتاضان هندی که با سختی دادن به جسم شان، نفس را قربانی می کنند تا روحشان قدرت بیشتری بگیرد. برخی از مرتاضان اندکی خاک روی کف دست شان مىریزند و دانه گندم نیز در آن قرار می دهند آن قدر در زیر آسمان آبی، بی تحرک می مانند که این دانه گندم به وسیله آب باران و نور خورشید رشد یابد و جوانه زند و آن قدر یک مرتاض بر سر جای خود می ماند تا این جوانه به گندم تبدیل شود و خوشه های گندم آورد تا هنگام برداشت گندم فرا رسد.

   علامه طباطبایی در تفسیر المیزان و در بحث علمی در مورد نفس از کتاب «تحقیق ماللهند» ابوریحان بیرونی این گونه می نویسد:

   (در کتاب ماللهند من مقاله از بیرونی نقل شده که گفته است عمر یک برهمن بعد از گذشتن ۷ سال در دوران کودکی به چهار قسمت تقسیم می شود: با آغاز قسمت اول آن همان هشتمین سال عمر است که در آن سال علما این کیش نزد این کودک آمد و شد نموده واجبات را برایش بیان و او را به التزام به آنها تا چندی که زنده است و همچنین به عمل آنها توصیه می کند. بیرونی می گوید: این کودک هم چنان در قسمت اول زندگی است تا بیست و پنجمین سال عمرش؛ یا تا چهل و هشتمین سال عمر، که در این قسمت بر او واجب است این که نسبت به دنیا زهد ورزیده و زمین را فرش و بستر خود قرار داده و از زیر بار شاگردی آفات شبانه روز خدمت نماید و روزی ۳ بار غسل کرده قربانی آتش را همه روزه طرف صحیح و در طرف عصر تقدیم نموده، بعد از قربانی برای استاد خود به خاک افتاده او را سجده کند به یک روز در میان روزه بگیرد، لکن نسبت به گوشت باید برای همیشه از آن اجتناب ورزد، دیگر این که منزل خود را همان سرای استاد قرار داده، همه روزه ظهر و یا عصر از آن جا برای دریوزگی بیرون شده، تنها از پنج خانه گدایی کند و هر گونه را که از صدقات به او دادند نزد استاد آورده تقدیم نماید تا او هر چه را در هر مقدار که خواست برای خود بر گیرد، آن گاه اگر او را در مابقی اذن داد آن را برداشته با آن سد جوعی بکند، و نیز هیزم آتشکده را به دوش کشیده به آن جا ببرد. چه آتش نزد برهمنی ها معظم و روشنی ها در این مذهب محترم است و هم چنین سایر امم نیز معتقدند که اگر آتش بر قربانی هایشان نازل شود آن قربانی قبول است و خلاصه اگر بت و یا ستاره و گاو و خر و صورت می پرستند همه در این امر شرکت دارند، آن گاه می گوید: و اما قسمت دوم: این قسمت از سال بیست و پنجم عمر شروع شده تا ۵۰ و یا ۷۰ سالگی ادامه دارد و در این قسمت استاد او را اجازه مىدهد تا اگر بخواهد ازدواج نموده به این وسیله بنای تولید نسل را بگذارد، آن گاه بیان می کند که چگونه با همسرش و سایر مردم رفتار و سلوک نماید و نحوه ارتزاق و طرز رفتارش چگونه باشد سپس می گوید:

   قسمت سوم عبارت است از: سنین ۵۰ تا ۷۰ و یا ۹۰ سالگی، در این قسمت باید زهد ورزیده از آنچه در طول حیات از زن و فرزند و اموال جمع نموده بیرون آمده و عیال خود را ـ اگر نخواست با او بیرون شود ـ  به فرزندان سپرده رو به صحراها بگذارد: در بیرون آبادی ها به همان کارهای دوران اول زندگی که گفتیم  مىپردازد، علاوه بر آن دستورات هیچ گاه نباید زیر سقف قرار گیرد و جز ساتری از پوست درختان چیزی نپوشد و جز روی زمین و بدون فرش نخوابد و جز میوه درختان و برگ و ریشه گیاهان ارتزاق نکند موی خود را پریشان گذاشته هیچ گاه آن را اصلاح ننموده و روغن نزند. سپس می گوید:

   و اما قسمت چهارم: این قسمت عبارت است از: سنین بعد از ۷۰ و یا ۹۰ تا آخر عمر که در این سنین باید لباس سرخ پوشیده چوب دستی به دست گیرد، همواره مشغول تفکرد و تجرید قلب از دوستی ها شده، شهوت و حرص و غضب را از خود دور کند. با احدی هم کلام و رفیق نشود اگر هم خواست جایی برود که در آن جا امید ثواب بیشتری را دارد و در بین راه به دهی و یا شهری برخورد در دیه بیش از ۵ روز توقف نکند کسی چیزی به او داد از آن چیز به قدر قوت روز خود برداشته مابقی را واگذارد و ان را برای فردایش نیندوزد. چنین کسی جز مواظبت بر شرایط طریق نجات و رسیدن به مقامی که در آن برگشت به دنیا نسیت کار دیگری ندارد.)[۶]

   کتاب «بوذاسف و بلوهر» در حقیقت شرح زندگی بودا و توصیف و تشریع یک روش صوفیانه و فلسفه فقر و فنا بوده است که به صورت داستان نوشته شده است، این داستان مبتنی بر این است که «بوذاسف» (بودا) بی آنکه، آموزگار و راهنمائی داشته باشد تنها به قریحه خدادادی و الطاف و الهام الهی به حقایق پی برد و به معرفت رسید.[۷]

   از کتاب «اپنشد» که از کتب مذهبی هنود می باشد نقل گردیده است که طریقه استغراق و در بحر فکر غوطه خوردن چنین است که انسان کنج عزلتی اختیار کند و بر زانو و پا به هر نحوی که مایل باشد بنشیند و نُه روز نه بدن خود را محکم ببندد و نفس را به آهستگی بکشد و مشعل را در فانوس بدن خود از صدمه هر باد متحرک بدین طریق محفوظ دارد، تا فانوس به تمام نور گردد.[۸]

   در طریقه بودا هشت مقام است به این معنی که راه سیر و سلوک عبارت از هشت منزل.[۹]

   برخی بر این عقیده اند که اعتقاد وحدت و وحدت وجود که در رأس عقاید صوفیه قرار دارد در حقیقت ریشه در مذهب بودا دارد. در کتاب مذهبی «وید» نقل شده که در «برمهه» یعنی خدا در موقع خلقت فرموده است: «من واحدم ولیکن بسیار خدا هم شد… و در جای دیگر از همان کتاب آمده است که: «همان یک خداست که گاهی به شکل زارع در آمده در زمین رزاعت می کند و آب شده زمین را سیراب می سازد. و «غله گشته همان مخلوق را سیر می نماید.»[۱۰]

   تصوف در مسیحیت و یهودیت هم نشانه هایی از خود بر جای گذاشته است. فیلون حکیم یهودی در سالهای ابتدایی قرن اول میلادی با تورات همان تأویلات و تفسیرات عارفانه را کرد که بعدها صوفیه با قرآن کردند و افکار «فلوطین» که در اصطلاح شیخ یونانی نامیده می شود نیز همانند افکار فیلون بود و فلسفه نو افلاطونی در مسیحیت رسوخ بسیار داشت. جماعتی از مسیحیان به نام مرتاضین و توابین و تارکین دنیا در همه جا می گشتند و انکار رهبانیت و ریاضت کشی را به نام دین ترویج می دادند.

   نیکلسون معتقد است که اصطلاح هفتاد هزار حجاب را که متاخرین صوفیه در کلام خود آورده اند مأخوذ از عرفان مسیحی است که می گویند: هفتاد هزار حجاب ماده و حقیقت مطلق حائل است. عقاید این گروه آمیخته با فلسفه های شرقی می باشد.[۱۱]

   تصوف در طریقه علمی و نظری حکماء اشراقی یونان هم ناشی شده است. افلاطون درک حقیقت و معرفت را با اشراق می داند و بی عشق طی مراحل سلوک ر ا محال می شناسد.[۱۲]

   بعد از افلاطون افکار و اندیشه های او توسط «نو افلاطونیان» دنبال می گردد. این گروه آخرین سلسله معتبر حکماء یونان به شمار می روند. مؤسس سلسله مزبور، «آمونیوس ساکاس» از اهل مصر بود و بعد از گذشت او «فلوطین» به تنظیم و ترتیب مذهب او قیام کرد. از عقاید آنها عقیده وحدت وجود و قدس نزول و صعود و عشق می باشد. فلوطین درباره وحدت وجود می گوید: حقیقت واحد است و احدیت اصل و منشاء کل می باشد.

   موجودات جمیعاً تراوش و فیضانی از مبداء اول و مصدر کل است و غایت و جوهر هر موجودی بازگشت به سوی همان مبداء می باشد که در قوس نزول عوالم روحانی و جسمانی را درک می کند و در تحول صعود به حسن و تعقل و اشراق و کشف و شهود و نائل می شود.[۱۳]

   و این همه، معمولی ترین ریاضات و مراقبت های هندوها است که گاه در میان این سالکان به مقام معنوی مىرسند و اغلب هم به آن مقام دست نمی یابند.

   ریاضت تیموریه را بر خود هموار مىسازند ریاضتی که سخت ترین و بالاترین مراحل ریاضت محسوب مىشود. شاید به جرأت بتوان گفت که هند از نظر مرتاض پروری درجه اول در میان کشورها را دارا است. مرتاضانی که از حیث کمى و کیفی بهترین و سخت ترین تکنیک های کنترل جسم و آزادی روح و روان را تجربه کرده اند.

   در میان تصوف، قادریه و نقشبندی که گوی سبقت را در اعمال خارق العاده از دیگر فرق تصوف ربوده اند در حقیقت شاگردان نوپای مرتاضان هندی هم محسوب نمی شوند.

   در مبانی تصوف، مکاتب شرقی نیز باید مورد توجه قرار گیرد و همه مکاتب یونانی، مکاتبی نظیر مکتب اورفئوسی (orfhicism) مکتب کلبی (cynic) مکتب رواقی (stoiciens) و شخصیت هایی چون فیثاغورث، فیلون، فلوطین.

   در افسانه ها اورفئوس شاعر و نوازنده ای بود که نوای افسونگرش حتی جانوران و درختان را به وجود مىآورد. او تغییرات بسیاری در آئین های پرستش دیونوسوس به وجود آورد. از جمله کشتار بی رحمانه حیوانات در مراسم عبادی را تقبیح کرد. بدعت های او موجب شد که کاهنات دیونوسوس بر او خشم گرفته،تنش را پاره پاره و سرش را به رود هبروس انداختند.

   در آیین اورفیک ها که از طبقات روستایی و کشاورزی بودند تحت تأثیر اورفئوس نوعی گرایشات و عقاید عرفانی جدیدی پدید آمد. اعتقاد به روح انسانی و حیات پس از مرگ، قول به تناسخ و تولد دوباره برای زدودن ناپاکی ها، پیوستن به اصل الهی، لزوم تصفیه روح، بی اعتنایی به زندگی دنیوی و جسمانی و امتناع از کشتن و خوردن حیوانات از تعالیم این آیین محسوب می گردد.

   در آیین ارفئوس انسان از دو عنصر تشکیل یافته است: عنصری آسمانی و الهی و عنصری زمینی و اهریمنی. اساس روح است و تن زندان اوست. تنها با تزکیه و دوری از ناپاکی ها روح می تواند از زندان رهایی  یافته، به عالم علوی بپیوندد. نشانه هایی از نوعی تفکر وحدت وجودی یا همه خدایی در قطعات بر جا مانده از این آیین دیده می شود.

   فیثاغورث و پیروان او و نیز انجمن اخوت؛ از پیروان این مذهب بودند. اورفئوس از حکمای سبعه است و در آیین او حالت «سکر» به معنی وجد و جذبه و اتحاد با خدا مطرح است. پیروان او لباس سفید می پوشیدند و از خوردن گوشت پرهیز می کردند. هم چنین گرایش به تفکر وحدت وجود داشتند.

   فیثاغورث (pythagores) (495-570 ق.م) اهل جزیره ساموس در ایرنیا بود. نقل است چون از استبداد پولیکراتس فرمانروی ساموس فاخر سند بود به جهانگردی پرداخت. وی در سفرهایش احتمالاً به مصر رفته و گفته مىشود حتی ممکن است از فینیقیه، ایران و هندوستان نیز دیدن کرده باشد. سر انجام (احتمالاً در سال ۵۲۹ ق.م) فیثاغورث به شهر کروتون (kroton) در ایتالیا رسید و حدود بیست سال در آن شهر زندگی کرد. در کروتون به تأسیس مدرسه و انجمنی دینی پرداخت به گفته دیوژنس که در کتاب نخستین فیلسوفان یونان ص ۱۷۶ آمده است: فیثاغورث در آن جا سازمانی قانونی را برای یونانیان ایتالیا بنا نهاد و او و شاگردانش که در حدود سیصد نفر بودند سخت محترم بودند و چنان به خوبی کارهای سیاسی شهر را اداره می کردند که حکومت آن، در نتیجه یک ارسیتو کراسی حقیقی بود.

   فیثاغورث در کروتون مخالفانی نیز پیدا کرد. که به رهبری شخصی به نام کولون شورش بر ضد وی و پیروانش کردند که وی را ناگزیر به ترک آن شهر کرد. در حدود ۵۱۰ پیش از میلاد وی به شهر دیگری به نام متاپونتیون رفت و احتمالاً در سن نود سالگی در آن شهر درگذشت.

   فیثاغورث تنها یک فیلسوف نبود، بلکه او با تأسیس یک انجمن سری دینی به عنوان یک پیشوای دینی نیز مطرح است. در بین تعلیمات فیثاغورثیان دو عنصر هست که بیش از دیگر عناصر در تاریخ فلسفه غرب بسیار مؤثر بوده است: یکی توجه به ریاضیات و دیگری توجه به روح و بعد باطنی انسان. موضوع محوری و یا دغدغه اصلی فیثاغوریان این نبود که اشیاء از چه ساخته شده اند، بلکه دغدغه شان این بود که چگونه باید در این جهان زیست. آنان معتقد به خلود و فنا ناپذیری روح بودند. از این جهت بر آن بودند که برای نیل به سعادت باید به روح توجه داشت و برای اصلاح و کمال روح تلاش نمود. آنان هم چنین به تناسخ معتقد بودند. اگر روح به کمال لایق خود در زندگی نایل نشود پس از مرگ به ابدان حیوانات یا انسان های دیگر وارد مىشود تا فرصتی یابد که به کمال لایق خود دست یابد. برای شناخت راه بهتر زیستن، باید به فلسفه روی آورد. غایت فلسفه نیل به حیات جاودانی است. رستگاری در گرو چنین معرفتی است. زندگی دینی جستجوی حقیقت است. تنها با حکمت طلبی می توان به تهذیب روح پرداخت و از بازگشت های بی پایان به ابدان دیگر اجتناب کرد و از قید جسمانیت رهایی یافت و به روح الهی که منشأ و مرجع همه ارواح است بازگشت. برای اینکه روح الهی شود، باید از ریاضیات شروع نمود.

   آنها می گفتند که نخست واحد بوده است و همه چیز از آن پدید آمده است. از آداب فیثاغورثیان استماع موسیقی بود آنها معتقد بودند که از این راه انسان با نظر کلی عالم هماهنگ می شود و روح با اجرام علوی هم سنخ و تلطیف می گردد.

   انجمن دینی که فیثاغورث تأسیس نمود جنبه های فلسفی و سیاسی و اجتماعی داشت. اعضاء آن با شرایط ویژه ای پذیرفته می شدند و مراحل خاصی را باید طی می کردند. نخست در مورد اخلاق، منش و شخصیت فرد تحقیقات به عمل می آوردند. آن گاه آنان باید دوره هایی برای تعلیم و تربیت می گذراندند و در صورت نشان دادن لیاقت به عضویت انجمن پذیرفته می شوند.

   پس از آن بر طبق شایستگی هایشان در گروه های مختلف رده بندی می شدند و دوره های عالی تر را می راندند. پیروان این مکتب محدودیت جنسیتی یا صنفی نداشتند. هر کس در صورتی که واجد شرایط بود و این را در آزمون نشان می دا د، پذیرفته می شد. لذا زنان و بردگان نیز در آن راه داشتند. روابط دوستانه و برادرانه نزدیکی بین اعضاء برقرار بود به طوری که همه چیز مشترک و مالکیت عمومى بود.

   از نکات مهمی که رعایت آن ضروری بود سکوت و حفظ اسرار بود. یکی از دلایل آن مصون ماندن از آزادی بود که از سوی مخالفان عقاید و شیوه زندگی آنها به آنها می رسید و از همین رو اطلاع چندانی از تعلیمات درون گروهی فیثاغوریان در دست نیست. اما شاید این تنها دلیل نباشد زیرا تعلیمات دینی فیثاغوری به دلیل صبغه عرفانی آن حالت سری و باطنی (esoteric) داشت، چنان که در برخی دیگر از مکتب های عرفانی دیده می شود. شاید ابهام مفهوم عدد در نظام فیثاغوری از این جهت است. آنان بر آن بودند که انسان دارای جسم و روح است بر خلاف جسم که میرا است روح ایزدی و جاودانه است. روح از سنخ حقایق علوی و سماوی است تناسخ برای کیفر کردارهای نادرست است. ارواح در ابدان حیوانی برای کیفر حلول مىکنند. لذا همه جانوران خویشاوندان انسان هستند. از این جهت آنان گیاه خواری می کردند و خوردن گوشت در بین آنها ممنوع بود. گویند که وی روزی دید که مردم سگی را می زدند، فریاد بر آورد که دست نگه دارید و مزنیدش، که من با شنیدن صدایش او را شناختم و دریافتم که او روح یکی از دوستان من است.

   در آیین فیثاغوری جنبه آن جهانی غالب است. دنیا افق تیره ای است و تن زندان روح و کمال با رهایی از آن حاصل می شود. همگان سر انجام از دور زایش های مکرر خارج خواهند شد. اما فیلسوف حقیقی کسی است که با تقوا پیشگی هر چه زودتر از دایره زایش های مکرر نجات یابد. کمال حقیقی در ارتباط و پیوستن روح به خداست: فلسفه ورزی راه ارتباط با خداست که از آن طریق انسان به حکمت دست می یابد و راه درست زیستن را می شناسد. برخی از انسانها دنبال لذت، گروهی در جستجوی موفقیت می باشند، اما برترین انسانها آنانی هستند که به دنبال حکمت هستند. برای رهایی و نجات باید از تمتعات جسمانی و دنیوی فاصله گرفت. اما آنان خودکشی را جایز نمی دانستند. با این کار روح از بدن نجات نمی یابد بلکه از بدنی خارج می شود و به بدن نازلتری مىپیوندد. روحانی شدن با به دست آوردن فضایل روحی است. آنها مقررات و ممنوعیت های بسیاری را برای پالایش روح باید رعایت می کردند. نظیر:

   ۱ـ هنگامی که به معبد بیرون می شود، نخست عبادت کن و در راه نه چیزی بگو و نه کاری کن که با زندگی روزانه ات پیوسته باشد.

   ۲ـ در سفر نه داخل معبد شو و نه اصلاً عبادت نکن؛ حتی اگر همه مدت از در پرستشگاه بگذری.

   ۳ـ نذر و عبادت را هر دو با پای بی کفش کن.

   ۴ـ زبانت را نگه دار و از خدایان پیروی کن.

   ۵ـ خروس را پرورش بده اما آن را قربانی مکن زیرا وقف ماه و خورشید است.

   ۶ـ مگذار پرستوها در سقف خانه ات آشیانه کنند.

   ۷ـ در کنار چراغ به آینه نگاه مکن.

   ۸ـ هیچ چیز شگفت انگیز را درباره خدایان یا عقاید دینی منکر مشو.

   ۹ـ از شادی و خنده ناپذیر خودداری کن.

   ۱۰ـ دل را نخور.

   ۱۱ـ از خوردن لوبیا خودداری کن.

   ۱۲ـ از خوردن جانداران بپرهیز.[۱۴]

   هر یک از مکاتب و شخصیت های اندیشمند نخبه یونان باستان که ذکر شد همگی در یک خط طولی سیر مىکردند. همگی به نوعی باطن گرایی را معتقد بودند و به آن را ترویج می کردند اندیشه و فعالیت های فیثاغورث را به عنوان نمونه ذکر کردیم.

   با نگاهی گذرا به تاریخ؛ پی خواهیم برد که تصوف و یا مکاتب باطن گرایی ریشه در نهان انسان دارد، نه آن که این نوع تفکر در ادیان به وجود آمده باشد. یعنی آموزه های ادیان الهی، سبب به وجود آمدن گروه ها و فرقی نظیر تصوف و رهبانیت نشده اند بلکه درون انسان و گرایش به عالم امر و عالم علوی از یک سو و سوء برداشت از تعالیم انبیاء و یا تفسیرهای برأی از تعالیم انبیاء از سوی دیگر، سبب آن شده که برخی تصور کنند که تصوف و یا مکاتب باطن گرای دیگر ریشه در تعالیم انبیاء دارد. در صورتی که این دیدگاه، دیدگاه صحیح و مطابق با واقع نیست.

  در نتیجه پیشینه ی تصوف که مکتب باطن گرایی در اسلام است رد می گردد. بلکه باید رد پای تصوف و تاریخچه آن را در یونان باستان و آیین هندو در شرق جستجو کرد. تا بدان جا که شخصی به نام عثمان بن شریک (ابوهاشم کوفی) (متوفی ۱۵۰ هـ .ق.) تعالیم و آموزه های یونانیان و هندوها را با تعالیم و آموزه های اسلام مخلوط کرد و مکتب التقاطی جدیدی به نام (تصوف) به وجود آورد. تصوف با این نگاهِ باطن گرایی از دو مکتب و دو تفکر (یونانی و هندی) گرفته شده است و از آن جایی که در اسلام ظهور کرد ناگزیر برخی از آموزه های اسلام را در آن عجین کردند تا مسلمانان به مقابله صریح و آشکار علیه این تفکر و مکتب روی نیاورند.

   عده ای علت به وجود آمدن تصوف در اسلام را (زهد افراطی) می دانند. زهد و دنیاگریزی را اگر به حد افراط و زیاده روی برسد را نام تصوف بر آن می گذارند در صورتی که فرقه تصوف در اصول و فروع دین با دیگر مسلمانان اختلافات بس بزرگی دارد.

   زهد افراطی، گاه ریشه اش«زهد اجباری» بوده است و گاهی هم «زهد اختیاری» سبب به وجود آمدن زهد افراطی می گردید.

   عده ای به علت فقر و نیازمندی مالی، زاهدانه زندگی می کردند. توجهی به دنیا و مطامع دنیا نداشتند که واژه صحیح تر آن است که نمی توانستند از نظر مالی متمکن باشند؛ لذا برای توجیه کمبود مالی و وضع نابسامان اقتصادی خود، دنیا را مذمت می نمودند و خود را تارک دنیا معرفی می کردند که اندک اندک همین گروه، الگوی دیگران در این وادی شدند. اما طبق روایات اسلامی زهد نداشتن نیست بلکه نخواستن است. دل نبستن و وابسته نبودن به دنیا و مطامع دنیایی است. غزالی در احیاء العلوم، می نویسد:

   (لَیسَ الزُّهدَ فَقدَ المَالِ، وَ اِنَّمَا الزُّهدَ فِرَاغُ القَلبِ عَنهُ)[۱۵]

   (زهد و پارسایی در آن نیست که انسان چیزی نداشته باشد، بلکه زهد آن است که داشته باشد ولی دلش در بند آن نباشد.)

   عده ای دیگر زهد اختیاری مذموم را بر می گزیدند. این گروه درد نان نداشتند بلکه از ترس عذاب و عقاب الهی و یا به امید بهشت و زندگانی خوش و شیرین در آن جهان به روش زهد و پرهیزکاران گام نهادند. چنان که صالح مُرّی می گوید: برای یکی از متعبدان این آیه را خواند که «آن روز چهره های ایشان در آتش دوزخ گردانده شود و آنان گویند: ای کاش خدا و رسول او را اطاعت کرده بودیم…» با شنیدن آن بیهوش شد. آن گاه که به هوش آمد، گفت: چیزی بر آن بیفزای که خود را غمگین می یابم. پس خواندم «چون خواهند از آن جا برگردند و بیرون شوند از نو در آن جا شوند و بسوزند…» آن شخص بر زمین افتاد و مرد.[۱۶]

   حقیقت آن است که زهد افراطی (اختیاری و یا اجباری) ممکن است جزو عوامل و یا تشدید کننده تفکر صوفی گری باشد، اما قطعاً علت به وجود آمدن تصوف نیست.

   گاه برخی از آموزه های دین زمینه سازِ برخی از تفکرات هستند و این نیست مگر آن که انسان با غرض و بیماری ای که دارد آن آموزه را تفسیر برأی نماید و مکتب جدیدی را به وجود آورد اما نمی توان دین را و آموزه های دینی را که برای کمال انسان آمده است متهم ساخت که این آموزه سبب انحراف انسان در بخش تاسیس و تشکیل فرق شده اند. بلکه عامل اصلی و اساسی در ذات انسان است لذا آموزه های دینی را مطابق با نظر و رأی خود تعبیر و تفسیر می نمایند و ادعا می کنند که دین نیز از این تفکر انسانی که رأی و نظر خودشان است دفاع کرده و تأیید نموده است.

   اما آن چه که مسلم است آن است که پس از ظهور اسلام و گسترش قلمرو سرزمین اسلامی و آشنا شدن مسلمانان با اقوام و ملل مختلف در شرق و غرب عالم، کتاب های زهد و پند و اندرز و حکمت و فلسفه هم از یونانی و پهلوی و هندی و سریانی به عربی ترجمه شد و افکار فلسفی سقراط و افلاطون و ارسطو و فیثاغورس و… به عربی برگردان شد و به نوعی که در اسکندریه و مصر، نشو و نما یافته و تغییر حالت داد. جنبه باطن گرایی خاص پیدا کرد و در میان مسلمانان رایج شد. در نتیجه ذکر تمام این مطلب و مطالبی دیگر که ذکرش در این مجال نمی گنجد باید گفت که قطعاً تصوف ریشه برون دینی دارد و آموزه های دینی سبب به وجود آمدن آن نگردیده است.

   در این میان فرضیه سومی نیز وجود دارد و آن مبنی بر این که تصوف چه در مرحله تفکر و اندیشه و جهان بینی نظری اش و چه در مرحله سیر و سلوک عملی اش، اولین دست مایه های خود را از فرهنگ اسلامی گرفته اند و علاوه بر آن از فرهنگ ها و جریان های دیگر نیز تأثیر پذیرفته اند. طبق این فرضیه، تصوف نه مانند فقه و حدیث، صد در صد برخاسته از متن اسلام است و نه مانند علم فیزیک و شیمی صد در صد وارداتی است. بلکه حد وسط میان این دو است و سرمایه اصلی خود را از اسلام گرفته است. استاد مطهری در کتاب آشنایی با علوم اسلامی خود طرفدار این نظر است. از میان شرق شناسان دانشمندانی نظیر ماسینیون نیز این نظر را دارد و می گوید بذر حقیقی تصوف در قرآن است و این بذرها آن چنان کافی و وافی هستند که نیازی نیست بر سر سفره اجنبی بنشینیم.[۱۷]

   نیکلسون نیز از شرق شناسان انگلیسی است با استناد به آیات متعدد قرآن همین فرضیه را انتخاب می کند و می گوید آیات فراوانی در قرآن است که الهام بخش است و ریشه تصوف محسوب می شود.

   با وجود این سه فرضیه، دیدگاه نگارنده همان دیدگاه اول که سر چشمه باطن گرایی، تفکرات انسان نسبت به درون و عالم بالا است نه آن که منشاش ادیان الهی باشد است.

   در نتیجه در مبحث پیشینه و تاریخچه تصوف، سه دیدگاه پیرامون تفکر و اندیشه باطن گرائی تصوف وجود دارد.

   ۱ـ تصوف ریشه در ابعاد وجودی انسان دارد. روح و نفس انسان سبب باطن گرائی برخی از انسان ها می گردد که همان آموزه های یونان باستان و هند باستان است.

   ۲ـ تصوف ریشه در ادیان دارد و علی الخصوص مسیحیت و اسلام.

   ۳ـ دیدگاه التقاطی که تصوف نه صد در صد وارداتی و صدر در صد درون دینی است بلکه اندکی از مسائلش را از بیرون دین وام گرفته و اندکی از آن در درون دین استنباط کرده است.

   باید در نقد قائلین به دیدگاه دوم و سوم گفت اگر انسانهای ناتورآلیست ها را که به صورت یک جامعه و جمعیت زندگی می کنند و تعالیم انبیاء الهی را به هیچ وجه یا نشنیده و یا قبول ندارند بررسی کنند مشاهده خواهند کرد که همین لا مذهب ها و بی دین ها، کسانی که هیچ دینی را قبول ندارند و به آموزه های هیچ آیینی گردن نمی نهند. برخی از آنها درون گرا می گردند، باطن گرا می شوند،  به اموری غیر از امور مادی فکر می کنند و از متافیزیک یا سخن می گویند و یا اندک اندک معتقد به آن می شوند. و این در حالی است که آموزه های دین و مکتب الهی را نیاموخته اند بلکه با رجوع به درون خود اندیشه های نابسامان خود را پیرامون متافیزیک اندک اندک سامان می بخشند و پس از مدتی احکامی را که از بایدها و نبایدها طبق آن اندیشه خود تنظیم می کنند که بعدها به صورت یک مکتب ظهور خواهد کرد و پیروانی خواهد داشت.

   اما پاسخ دیگر آن که، هیچ یک از آموزه های دین اسلام بیانگر تفکر و یا عملکرد تصوف نیست. اگر عده ای با شنیدن آیات الهی که مومنین را انذار می داد و از عقاب و عذاب الهی، تصور کردند که باید عزلت نشینی کنند و از زن و دنیا و مظاهر دنیایی دور شوند یک عملکرد ناصحیح برای تصور و برداشت غلط آنان بوده است. و این برداشت غلط از گم کردن الگو و معیار در اسلام است.

   این دسته از مسلمانان که تعدادشان بسیار اندک بود بیان خداوند را که فرمود پیامبر اسوه حسنه است را فراموش کردند اما آیات عذاب به یادشان ماند! در نتیجه راه را گم کردند و بد عمل نمودند. رفتاری مطابق با اسلام ناب را از خودشان نشان نداند. نبی مکرم اسلام هم آنها را از این سری از کارها منع و نهی فرمودند. تا دیگر مسلمانان در اعصار آینده به چنین اشتباهی گرفتار نیایند.

   نمی توان و نباید اسلام را در به وجود آمدنِ فرق مختلف علی الخصوص تصوف سرزنش کرد و مقصر دانست؛ چراکه دین اسلام کامل و جامعی است که انسان ها، افکار و آراء خودشان را به بخشی از اسلام تطبیق می کنند و بعدها ادعای اکمل بودن آن افکار نسبت به اسلام را دارند!

   کلام تصوف؟! کدام سبب به وجود آوردن؟! تصوفی که عقائد و آرائش در اصول و فروع با اسلامی که پیامبر عظیم الشأن اسلام آن را آورده است منافات دارد بلکه در تضاد و تزاحم است.

   تنها چیزی را که می توان به درستی بیان کرد آن است که دین علی الخصوص دین اسلام به تمام جوانب انسانی و الهی توجه نموده است. در جای جای متون دینی گاه به صراحت گاه به اشاره و تلویح، از بسیاری امور ذکر و یاد شده است. در این بیاناتی که متون دینی دارد یا در اثبات چیزی است و یا در نفس یک چیز است. تفسیر برأی و هوای نفس سبب می گردد تا عملی را که انسان انجام می دهد برای توجیه دینی آن، آیات و روایات را (متون دینی را) بر عمل خود تطبیق نماید.

 

 

۱ـ دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۱۹۳، مستدرک الوسائل، ج ۱۴، ص ۱۵۵، بحار الانوار، ج ۶۵، ص ۳۱۸.

۲ـ روضه الواعظین، ج ۲، ص ۴۲۲، مسکن الفؤاد، ص ۲۶، مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۴۰۱، الامالى، شیخ صدوق، ص ۶۶، بحار الانوار، ج ۸، ص ۱۷۰ و ج ۶۷، ص ۱۱۴ و ج ۷۹، ص ۱۱۴.

۳ـ نهج البلاغه، خطبه ۲۰۹.

۴ـ تاریخ تمدن، ویل دورانت، ترجمه؛ مهرداد مهرین، ص ۷۶۰.

۵ـ ادیان و مذاهب جهان، آیت الله سید صادق بنی حسینی. ج ۱، ص ۴ -۶۶۳، بهار ۱۳۷۲، ناشر مولف.

۶ـ ترجمه المیزان، علامه طباطبائی، ج ۶، صص ۱ – ۲۹۰.

۷ـ کیائی نژاد، زین الدین، سیر عرفان در اسلام، ص ۴۵، تهران، اشراقی، اول، ۱۳۶۶ هـ.

۸ـ سمعی، کیوان، مقدمه مفاتیح الاعجاز، ص ۳۴، تهران، سعدی، پنجم ۱۳۷۱ هـ.

۹ـ غنی قاسم، تاریخ تصوف، ص ۱۵۵، تهران، زوار، دوم، ۱۳۴۰ هـ.

۱۰ـ سمعی، کیوان، مقدمه مفاتیح الاعجاز، ص ۳۷، تهران، سعدی، پنجم ۱۳۷۱ هـ.

۱۱ـ تهرانی، جواد، عارف و صوفی چه می گوید، ص ۱۲، کتابخانه بزرگ اسلامی، ششم ۱۳۶۳ هـ.

۱۲ـ مفاتیح الاعجاز، ص ۴۹.

۱۳ـ همان.

۱۴ـ نخستین فیلسوفان یونان، ص ۸۰ ـ ۱۷۹.

۱۵ـ احیاء العلوم، غزالی، ج ۱، ص ۲۸.

۱۶ـ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج ۱۱، ص ۳۱۰؛ ذیل آیه ۱۰ سوره مدثر.

۱۷ـ تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ص ۲۴۴ به نقل از عرفان دینی و دین عرفانی، شیروانی، علی، ص ۴۳.

درباره مدیر

* در آذر ماه سال 1353 در شهر تهران به دنیا آمدم. داراي مداركي چون؛ فوق ديپلم: نجوم. ليسانس: تاريخ اسلام و نيز ليسانس فلسفه اسلامي فوق لیسانس: مذاهب اسلامی و دكترا: الهيات. * استاد رسمي حوزه علميه و دانشگاه در تهران هستم. * در ده‌ها موضوع به ارائه گفتمان پیرامون مباحث نقد فرق تصوف، شیطان پرستی مدرن، وهابیت و راجنشیسم«اوشو»، اكنكار، سايبابا، مهربابا، قانون جذب... در دانشگاه‌ها و مجامع علمی در سطح كشور می‌پردازم. * تاكنون بيش از 32 جلد تأليف در زمينه علوم مختلف نظیر؛ فلسفه اسلامی، تاریخ اسلامی، نجوم اسلامی، تفسیر، معارف اسلامی، کلام اسلامی، مذاهب اسلامی، مباحث اجتماعی، مباحث خانواده و تعلیم و تربیت، هیدرولوژی، ژئومورفولوژی... به زبانه‌ای فارسي و عربي داشته‌ام. * هم چنين 35 مقاله به رشته تحرير در آورده‌ام، که برخی از آنها به چاپ رسیده است. * به مدت 14 سال مشغول فعالیت‌های هنري در بخش، تهیه کنندگی و کارگردانی می‌باشم، كه مستنداتِ تدوين شده در شبکه‌های مختلف سراسري و استاني پخش گرديده است.

این مطالب را نیز ببینید!

شریعت، طریقت و حقیقت در تصوف

  شریعت، طریقت و حقیقت در تصوف       صاحب کتاب غوالى اللئالى([۱]) نزد جمعى …

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: